یکی یدونه.....چراغ خونه

جراحی تو 41 روزگی

امروز من و دخترام و آقای پدر و مامانم راهی مسیری شدیم که حقیقتا تصورش هم قبل از دنیا اومدن دختری برایم سخت بود . رفتیم مرکز جراحی آذر تا فتخ دختری رو جراحی کنیم تا عزیزه دلم دیگه برای خمیازه کشیدن هم درد نداشته باشه .تا بتونم لبخند هاشو بیشتر و بیشتر ببینم .
23 آذر 1390

40 پله ی اول

امروز 40 روز و شب است که من و این خانه و آقای پدر از بوی تو مست شده ایم . هرچند سخت گذشت اما این لحظه ها که تو کوچکی و صدایت کوچک است و عطر تنت در تمام فضای خانه پیچیده است را نمیخواهم بگذرد . 40 روز ریاضت شبانه روزی من و 40 روزگی تولد تو مبارک ......................................................................... 20 روزه که بود برای اولین بار به من خندید اما این خنده ها میون گریه های که بخاطر دلدرد شدیداش بود گم شد . 31 روزه که بود 3050 وزنش بود و این وزن کم و دکتر گفت به خاطر دلدرده امیدوارم ای دردها فردا تمام شود و دخترکم بدونه درد به تمام دنیا بخنده .دردی که باعث میشه حتی بعد خمیازه هم گریه کنه . ...
22 آذر 1390

متولد آبان

٩٠/٨/١٢ روزي كه تا ابد درخشنده ترين روز تقويم من است ساعت 9.55 دقيفه شب وقتي كه من انتظار امدنت را نداشتم .وقتي كه پدرت كيلومترها دور تر از ما بود .تو امدی بدون هیچ توقعی بابت گلباران کردن قدم هایت . تو آمدی با چشمانی که برق عشق را داشتند . تو آمدی با نفس های که تمام زندگیم شد . دخترک ٢٥٨٠ گرمی با قد ٥٠ در اولین ساعت دنیا آمدن اش دخترک ١ روزه ...
14 آبان 1390
1